وعشق... یادگاری که در این گنبد دوّار بماند
کاش یک لحظه به جایم بودی تا بدانی که چه دردی دارد :وقتی اندازه سنگینی یک کوه، دلت غمگین است و به اندازه تنهایی یک چاه، تو هم تنهائی و به اندازه آوارگی باد، تو هم آواره کاش یک لحظه به جایم بودی تا بفهمی که چه دردی دارد :باغبانی که تبر می سازد و درختی که به اندیشه هیزم شدن از سبز شدن دل کنده و اجاقی که از آتش خالیست کاش یک لحظه به جایم بودی تا بدانی که چه دردی دارد :وقتی از عشق نداری سهمی و در آنجا که دلی هست وسیع نیست یک ذره برایت جایی
نظرات شما عزیزان: